سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها و خسته

            گذشتو گذشت تا اردیبهشت سال بعد ...

            تو اون ماه یه خطای نسبتا بزرگ از من سر زد. به 10 دقیقه نکشید که از کرده خودم به شدت پشیمون شدم. تا جایی که اون برای دل داری دادن به من میگفت تقصیر تو نیست، اگه تو همچین کاری کردی حتما خودم میخواستم که به اینجا رسید. کم کم بهم فهموند که عیبی نداره و دوست ندارم ناراحتی تو رو ببینم. من هم قبول کردم و کم کم با گذشت چند روز به حالت قبلم بازگشتم. گذشت تا پنجم خرداد ماه همون سال. اون روز تو مدرسه همو دیدم و مثل همیشه با هم برخورد خیلی گرمی داشتیم. به یک ساعت نکشید که بخاطر اینکه شخصی که هم من باهاش مشکل داشتم هم اون، اومد پیشه من و با من حرف زد و خندید ناراحت شد. البته از فاصله سه یا چهار متری ما رو دید،به طوری که فقط صورت اونو میدید. وقتی اون هم مدرسه ای اومد پیش من با خنده ای که برلب داشت گفت سلام، خوبی؟ خوش میگذره؟ منکه پشتم به عزیزم بود با برخوردی خشک و عصبانیت بهش گفتم: به تو ربطی نداره، مگه بهت نگفتم که دور و بر ما پیدات نشه؟؟ این حرفو که زدم اون گفت نترس بابا واسه خودت، کسی نمیخواد اونو ازت بگیره و رفت. وقتی برگشتم پیش عزیزم متوجه شدم که ما رو دیده و ناراحت شده که چرا من با اون حرف زدم و خندیدم؟ گفتم من تو حیاط وایساده بودم که اون اومد پیشه من و ... . کل ماجرا رو کامل با تمام جزئیات واسش گفتم. اما اون قبول نکرد و قهر کرد و رفت. داشتم از ناراحتی دق میکردم اما اون هیچ اعتنایی به صداقت من نداشت و رفت. وقتی بعد از مدرسه رفتم در خونشون که باهاش حرف بزنم و به خاطر کاری که هیچ گناهی داخلش نداشتم معذرت خواهی کنم و از دلش در بیارم بهم گفت میخواد با کسه دیگه ای دوست باشه و دیگه نمیخواد منو ببینه. مات و مبهوت موندم که چه خطایی از من سر زده که مستحق همچین برخوردی بودم؟ خلاصه هیچ رقم کوتاه نیومد. این مشکل تا 19خردا ادامه داشت. توی این 14روز هر کاری که بگی کردم، اما به جایی نرسید. حتی تا جایی پیش رفت که به التماس از اعضای خانواده و فامیلش رو آوردم که باز...

            خیلی گریه کردم تا جایی که دکتر واسم عینک تجویز کرد. اما از اون خبری نبود که ببینه چی داره سرم میاد.


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/28ساعت 10:15 صبح توسط غریبه نظرات ( ) | |

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

کد آهنگ

کد موسیقی

جاوا اسکریپت

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس